واگشتنش را دوست دارم»
مردي كه دامان شريفش
پاكيزه تر از آسمان بود
درقطره اشکش محبت
تابیده چون رنگين كمان بود
با همت وارستگي ها
درمنتهاي خستگي ها
آيات مهر و حكم عدلش
تامرزبي مرزي روان بود
بخشيد معنا راتكامل
چونان كه بخشد غنچه را گل
زيراوجودش نيم ِ ديگر
ازخطه ي نيم ِ جهان بود
واگشتنش را دوست دارم
برتوبه حرمت مي گزارم
هرچند بنياني دگررا
خودازنخستين بانيان بود!
اوماند و آن درهاي بسته
با آن دل از جور خسته
درهرسخن باهركلامي
هرخسته را تاب و توان بود
بافقر، صاحب جاه بودن
دركنج عزلت، شاه بودن
آيين انساني گر اين است
اين فخر انسان آن چنان بود
مكتب به مسند وانهشتن
ازبهره ي دنيا گذشتن
درخوردهربي دست و پا نيست
آن كس كه اين شد ، قهرمان بود
اسطوره يي از استواري
اعجوبه اي درمهروياري
هرگزنمرده ست و نميرد
مردي كه سرتاپاش جان بود
سیمین بهبهانی
سی ام آذر 1388
خیلی مخلصیم